سیمین بهبهانی را در منزل در تهران ملاقات کردم، سه سال پیش.
وارد که شدم، سیمین خانم گوشه ای نشسته بود و با ماژیک روی کاغذهای بزرگی می نوشت.
متوجه ورود من نشد تا سلام کردم. جواب سلامم، تلخ بود: ببخشید که متوجه حضورت نشدم. من دید مرکزیم را از دست دادم... غالبا دوستان که می آیند خودشان را باید معرفی کنند چون من نمی توانم صورت ها را تشخیص بدهم. بعد اشاره کرد به کاغذهای بزرگی که با خط درشت سیاه روی آن نوشته شده بود و گفت: بیا، نشان به نشان سیاهی قلمم. پیری همین است. حالا درشت هم که بنویسم، خواندنش برایم سخت است.
سیمین خلیلی که به سیمین بهبهانی مشهور شد، ۲۸ تیر ۱۳۰۶ به دنیا آمد... در خانواده ای که والدین شاعر و نویسنده بودند... محیط بار آمدنش هم، آنطور که خودش می گوید محیط شعر بوده. همان سال اول جنگ بین الملل دوم و اشغال ایران به دست قشون متفقین بود که شاعری سیمین گل می کند.
در زمستان سرد آن سال و قحطی که سرانجام جنگ بود، سیمین شعری می گوید خطاب به توده گرسنه و نالان و در نکوهش سرمایه داران وقت.
روزنامه نوبهار شاهزاده قهرمان میرزا ( داماد ملک الشعرای بهار) این غزل چند خطی را چاپ می کند که سیمین اولین قدمش را در غزل سرایی فارسی بگذارد.
جسته گریخته شاعری کردن های نوجوانی، از سال ۱۳۳۲ به بعد می شود کار دایمی سیمین بهبهانی.
با هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رویایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری، عضو شورای شعر و موسیقی می شود و در بحبوحه انقلاب عضو کانون روشنفکری نویسندگان ایران.
انقلاب که می شود، شعر و شاعری هم کم کم رنگ عوض می کند. خط مشخصی کشیده شد بین آنهایی که برای انقلاب شعر می گفتند یا نمی گفتند.
فرهنگ انقلابی عاشقانه ها را هم در مدح انقلاب می خواست. وضع سیمین هم عوض شد. آنطور که خود سیمین بهبهانی می گوید او در این غایله طرف مردم را گرفت و همین حکومت را خوش نیامده.
آنچه که اینجا می شنوید، گزیده ایست از گفتگوی چند ساعته سیمین بهبهانی با من درباره زندگی و کارش. سیمین در این گفتگو چند شعر خود را نیز بازخوانی می کند